🌏🕊🗣 @imamalisociety
نمی دونم چه حسی داشتی بار اول که به خاطر هفت میلیون پول، گذاشتنت تو آغوش یه مرد!
فقط می دونم از اون روز به بعد دیگه کودکیتو ندیدم،
دیگه هیچ وقت ذوق نقاشی کشیدن تو نگاهت نیومد..
در یه آن و یه لحظه و با یه نفرت بالغ شدی! هیچ وقت دیگه جایزه نخواستی. نخواستی بپری، برقصی و بخندی دیگه نمی دونستی کدوم طرفو نگاه کنی و به چی فکر کنی.
در عرض یه آن کودکیتو گم کردی و دیگه اصلا نمی دونی کجا باید دنبال خودت بگردی، فقط می دونی مال دنیای آدم بزرگا نیستی و کودکیم دیگه از آن تو نیست...
#سمینار_ازدواج_کودکان #نوشته_اعضای_داوطلب #پاکدشت #حاشیه_نشینی
goo.gl/snCWkC
نمی دونم چه حسی داشتی بار اول که به خاطر هفت میلیون پول، گذاشتنت تو آغوش یه مرد!
فقط می دونم از اون روز به بعد دیگه کودکیتو ندیدم،
دیگه هیچ وقت ذوق نقاشی کشیدن تو نگاهت نیومد..
در یه آن و یه لحظه و با یه نفرت بالغ شدی! هیچ وقت دیگه جایزه نخواستی. نخواستی بپری، برقصی و بخندی دیگه نمی دونستی کدوم طرفو نگاه کنی و به چی فکر کنی.
در عرض یه آن کودکیتو گم کردی و دیگه اصلا نمی دونی کجا باید دنبال خودت بگردی، فقط می دونی مال دنیای آدم بزرگا نیستی و کودکیم دیگه از آن تو نیست...
#سمینار_ازدواج_کودکان #نوشته_اعضای_داوطلب #پاکدشت #حاشیه_نشینی
goo.gl/snCWkC
"بابا" را ياد گرفت
"نان" را هم مينوشت
"داد" را هم با هم كار كرده بوديم
اما هرچه ميگفتم «بابا نان داد»، به روى كاغذ نمىآورد.
كنارش كه نشستم و علت را جويا شدم، با چشمانى لبريز از حيرت پاسخ داد كه
«آخر بابا فقط نان را ميگيرد»
❄️❄️طرح یلدا در کوچههای فقر❄️❄️
✳️ در این طرح به همیاری شما عزیزان نیاز است. میتوانید به هر میزان در این طرح سهیم باشید:
⬅️حساب جاری جام بانک ملت٬ شعبه هجرت، به نام جمعیت امام علی
۵۷۷۴۶۸/۹۴
⬅️شماره کارت ۱۶ رقمی
۶۱۰۴۳۳۷۷۷۰۰۳۱۳۰۸
⬅️واریز اینترنتی:
http://donate.sosapoverty.org/yalda
#یلدا #نوشته_اعضای_داوطلب #لب_خط
yon.ir/08p6
"نان" را هم مينوشت
"داد" را هم با هم كار كرده بوديم
اما هرچه ميگفتم «بابا نان داد»، به روى كاغذ نمىآورد.
كنارش كه نشستم و علت را جويا شدم، با چشمانى لبريز از حيرت پاسخ داد كه
«آخر بابا فقط نان را ميگيرد»
❄️❄️طرح یلدا در کوچههای فقر❄️❄️
✳️ در این طرح به همیاری شما عزیزان نیاز است. میتوانید به هر میزان در این طرح سهیم باشید:
⬅️حساب جاری جام بانک ملت٬ شعبه هجرت، به نام جمعیت امام علی
۵۷۷۴۶۸/۹۴
⬅️شماره کارت ۱۶ رقمی
۶۱۰۴۳۳۷۷۷۰۰۳۱۳۰۸
⬅️واریز اینترنتی:
http://donate.sosapoverty.org/yalda
#یلدا #نوشته_اعضای_داوطلب #لب_خط
yon.ir/08p6
🔸 توپ به جای فندک
وارد کوچهها که میشی پر از بچه س با نگاه هایی معصوم و پر از عشق به سمتت میان، همه شون دستای کوچولوشون و میارن که دستت و بگیرن. به دستاشون که نگاه میکردم جای سوختگی بود حتی بعضی ها روی صورتشون.
اسباب بازی دیگه ای ندارن و با فندک بازی میکنن. همدگیه رو می سوزوندن و این شده یه بازی .
گیج میشم. بین این همه تفاوتی که ازش بیخبر بودم. بهشون توپ میدیم و میریم تو پارک بازی میکنیم. بیشتر میخندن. کودکم تازه بازی کردن یاد گرفته ...
❄️❄️طرح یلدا در کوچههای فقر❄️❄️
✳️ در این طرح به همیاری شما عزیزان نیاز است. میتوانید به هر میزان در این طرح سهیم باشید:
⬅️حساب جاری جام بانک ملت٬ شعبه هجرت، به نام جمعیت امام علی
۵۷۷۴۶۸/۹۴
⬅️شماره کارت ۱۶ رقمی
۶۱۰۴۳۳۷۷۷۰۰۳۱۳۰۸
⬅️واریز اینترنتی:
http://donate.sosapoverty.org/yalda
#یلدا #نوشته_اعضای_داوطلب #لب_خط
yon.ir/o2tj
وارد کوچهها که میشی پر از بچه س با نگاه هایی معصوم و پر از عشق به سمتت میان، همه شون دستای کوچولوشون و میارن که دستت و بگیرن. به دستاشون که نگاه میکردم جای سوختگی بود حتی بعضی ها روی صورتشون.
اسباب بازی دیگه ای ندارن و با فندک بازی میکنن. همدگیه رو می سوزوندن و این شده یه بازی .
گیج میشم. بین این همه تفاوتی که ازش بیخبر بودم. بهشون توپ میدیم و میریم تو پارک بازی میکنیم. بیشتر میخندن. کودکم تازه بازی کردن یاد گرفته ...
❄️❄️طرح یلدا در کوچههای فقر❄️❄️
✳️ در این طرح به همیاری شما عزیزان نیاز است. میتوانید به هر میزان در این طرح سهیم باشید:
⬅️حساب جاری جام بانک ملت٬ شعبه هجرت، به نام جمعیت امام علی
۵۷۷۴۶۸/۹۴
⬅️شماره کارت ۱۶ رقمی
۶۱۰۴۳۳۷۷۷۰۰۳۱۳۰۸
⬅️واریز اینترنتی:
http://donate.sosapoverty.org/yalda
#یلدا #نوشته_اعضای_داوطلب #لب_خط
yon.ir/o2tj
دختركى شاداب بود با موهاى خرمايى و رها،
لبخند هايى به وسعت آسمان
چشمانى به روشنى مهتاب.
شيطنتى دوست داشتنى كه با پريدن به اين سو آن سو غصه را زير پاهاى كوچكش له ميكرد و ميدويد و ميخواند و ميرقصيد.
اشتياق يادگيرى اش سيرى ناپذير بود، از هرچه ميديد هزار سوال بيرون ميكشيد و براى هر ثانيه از آيندهاش هزار رويا ميبافت.
از سرمشق دادن تا ساختن سقف هايى كه چكه نكند...
آن اواخر اما بيشتر از همه دوست داشت دكتر بشود،
درس علومش را زير و رو ميكرد و با اشتياق هر هفته از تحسين معلمش برايم تعريف ميكرد. براى يادگيرى معالجه بيمارىهايى كه دور و نزديكش ميديد لحظه شمارى ميكرد...
حتى فكر ميكرد روپوش سفيد و تميز دكترها چقدر به قامت ظريفش خواهد آمد!
نيمههاى سال تحصيلى چهارمش بوديم، نميدانم هوا سرد بود يا آن روز را با لرزه به خاطر مى آورم... از يك پنجشنبه به بعد هرچه منتظرش شدم نيامد.
حالش را كه جويا شدم، فهميدم سپيدى روپوش پزشكى رويايش را، با سپيدى لباس عروس عوض كردند...
#سمینار_ازدواج_کودکان #حاشیه_نشینی #نوشته_اعضای_داوطلب #لب_خط
🔸۲۰ آذر (ساعت ۱۳ الی ۱۷) و ۲۱ آذر (ساعت ۱۰ الی ۱۷)
🔸سالن ابن خلدون علوم اجتماعی دانشگاه تهران
➡️ nochildmarriage.sosapoverty.org
goo.gl/KbxqK4
لبخند هايى به وسعت آسمان
چشمانى به روشنى مهتاب.
شيطنتى دوست داشتنى كه با پريدن به اين سو آن سو غصه را زير پاهاى كوچكش له ميكرد و ميدويد و ميخواند و ميرقصيد.
اشتياق يادگيرى اش سيرى ناپذير بود، از هرچه ميديد هزار سوال بيرون ميكشيد و براى هر ثانيه از آيندهاش هزار رويا ميبافت.
از سرمشق دادن تا ساختن سقف هايى كه چكه نكند...
آن اواخر اما بيشتر از همه دوست داشت دكتر بشود،
درس علومش را زير و رو ميكرد و با اشتياق هر هفته از تحسين معلمش برايم تعريف ميكرد. براى يادگيرى معالجه بيمارىهايى كه دور و نزديكش ميديد لحظه شمارى ميكرد...
حتى فكر ميكرد روپوش سفيد و تميز دكترها چقدر به قامت ظريفش خواهد آمد!
نيمههاى سال تحصيلى چهارمش بوديم، نميدانم هوا سرد بود يا آن روز را با لرزه به خاطر مى آورم... از يك پنجشنبه به بعد هرچه منتظرش شدم نيامد.
حالش را كه جويا شدم، فهميدم سپيدى روپوش پزشكى رويايش را، با سپيدى لباس عروس عوض كردند...
#سمینار_ازدواج_کودکان #حاشیه_نشینی #نوشته_اعضای_داوطلب #لب_خط
🔸۲۰ آذر (ساعت ۱۳ الی ۱۷) و ۲۱ آذر (ساعت ۱۰ الی ۱۷)
🔸سالن ابن خلدون علوم اجتماعی دانشگاه تهران
➡️ nochildmarriage.sosapoverty.org
goo.gl/KbxqK4
تو صداش هیچ لرزشی نیست، حتی وقتی كه داره از سخت ترین كتك هایی كه خورده حرف میزنه. از وقت هایی كه به قول خودش كتك كه میخورد نمیدونست چرا از دهنش داره خون میاد. یا وقتی كه شوهرش از پشت بوم به حیاط پرتش كرد یا وقتی كه مرگ موش خورد تا خودشو بكشه. حتی وقتی كه داغ میخورد تا مثلا جن رو از بدنش خارج كنن.
همه این خاطراتشو برای منی كه نمیتونستم از تعجب پلك بزنم یا حتی بغض بكنم رو تعریف كرد. همشو با یه تن ثابت صدا. نه تو حس رفت، نه بغض كرد، نه حتی بین حرفاش مكث میكرد. همه رو پشت سر هم تعریف كرد. انگار نه انگار كه داستان یك سال نیم شكنجه ممتد خودشه. حالا نظیفه ١٨ ساله شده یه بیوه با یه بچه ٢ ساله.
#نوشته_اعضای_داوطلب
⭕️سمینار ازدواج کودکان در محلات حاشیهنشین
🔸شنبه ۲۰ آذر ساعت ۱۰ الی ۱۷
🔸دانشگاه علم و صنعت، آمفی تئاتر بهرامی
➡️ nochildmarriage.sosapoverty.org
✅حضور برای عموم آزاد است.
✅لطفاً خانمها طبق آیین نامه دانشگاه علم و صنعت با مقنعه حضور یابند. پیشاپیش متشکریم.
goo.gl/hExcci
همه این خاطراتشو برای منی كه نمیتونستم از تعجب پلك بزنم یا حتی بغض بكنم رو تعریف كرد. همشو با یه تن ثابت صدا. نه تو حس رفت، نه بغض كرد، نه حتی بین حرفاش مكث میكرد. همه رو پشت سر هم تعریف كرد. انگار نه انگار كه داستان یك سال نیم شكنجه ممتد خودشه. حالا نظیفه ١٨ ساله شده یه بیوه با یه بچه ٢ ساله.
#نوشته_اعضای_داوطلب
⭕️سمینار ازدواج کودکان در محلات حاشیهنشین
🔸شنبه ۲۰ آذر ساعت ۱۰ الی ۱۷
🔸دانشگاه علم و صنعت، آمفی تئاتر بهرامی
➡️ nochildmarriage.sosapoverty.org
✅حضور برای عموم آزاد است.
✅لطفاً خانمها طبق آیین نامه دانشگاه علم و صنعت با مقنعه حضور یابند. پیشاپیش متشکریم.
goo.gl/hExcci
هر "اولین بار" برای انسان طعمی دارد که تکرار نشدنی است. حتی اگر آن پدیده دوباره برای شخص تکرار شود.
مطمئنا حسی که فرناس از اولین پرواز داشت را هیچ کس تجربه نکرد. همینطور حسی که اولین بار گراهام بل از صدای پشت گوشی شنید.
اولین بار را اگر با عشق در آمیزی اکسیری میشود که دیگر وصفش نتوان کرد که به قول عطار "عقل کجا پی برد شیوه سودای عشق"
برای "اولین بار" یلدا را در میان کودکان محروم گذراندم. تا قبل آن تجربه سر کردن با کودکان را به این شکل نداشتم. اما وقتی خنده صورتهای سرما زده آنها را ببینی دیگر عشقشان در تار و پود وجودت مینشیند.
وصف کردن ساعتهای گذشته با کودکان جفا به لحظات خوشی بود که گذراندیم.
آخر جشن اما با یک جمله داغی بر دل گذاشتند که از عرش بر فرش کوبیده شوی. نیاز بود که با واقعیت زندگی این کودکان آشنا شوی. که چون جای کار به جشن آمده اند، کاسبی نکردهاند و شب کتکشان در خانه به راه است. همین را هم با خنده میگفتند تا تیر حرفهاشان عمیقتر در روح و روانت بنشیند.
یلدا چنین شبی بود نه یلدا هایی که تا کنون در عمر گذرانده ام، که جای عشق در تفأل به حضرت حافظ روح عصیانگر شعر سراغت بیاید و با خود زمزه کنی که....
ای همه گلهای از سرما کبود
خنده هاتان را که از لب ها ربود؟
روزگاری شام غمگین خزان
خوشتر از صبح بهارم مینمود
این زمان حال شما حال من است
ای همه گلهای از سرما کبود
#نوشته_اعضای_داوطلب #یلدا
goo.gl/fggf0s
مطمئنا حسی که فرناس از اولین پرواز داشت را هیچ کس تجربه نکرد. همینطور حسی که اولین بار گراهام بل از صدای پشت گوشی شنید.
اولین بار را اگر با عشق در آمیزی اکسیری میشود که دیگر وصفش نتوان کرد که به قول عطار "عقل کجا پی برد شیوه سودای عشق"
برای "اولین بار" یلدا را در میان کودکان محروم گذراندم. تا قبل آن تجربه سر کردن با کودکان را به این شکل نداشتم. اما وقتی خنده صورتهای سرما زده آنها را ببینی دیگر عشقشان در تار و پود وجودت مینشیند.
وصف کردن ساعتهای گذشته با کودکان جفا به لحظات خوشی بود که گذراندیم.
آخر جشن اما با یک جمله داغی بر دل گذاشتند که از عرش بر فرش کوبیده شوی. نیاز بود که با واقعیت زندگی این کودکان آشنا شوی. که چون جای کار به جشن آمده اند، کاسبی نکردهاند و شب کتکشان در خانه به راه است. همین را هم با خنده میگفتند تا تیر حرفهاشان عمیقتر در روح و روانت بنشیند.
یلدا چنین شبی بود نه یلدا هایی که تا کنون در عمر گذرانده ام، که جای عشق در تفأل به حضرت حافظ روح عصیانگر شعر سراغت بیاید و با خود زمزه کنی که....
ای همه گلهای از سرما کبود
خنده هاتان را که از لب ها ربود؟
روزگاری شام غمگین خزان
خوشتر از صبح بهارم مینمود
این زمان حال شما حال من است
ای همه گلهای از سرما کبود
#نوشته_اعضای_داوطلب #یلدا
goo.gl/fggf0s