"بابا" را ياد گرفت
"نان" را هم مينوشت
"داد" را هم با هم كار كرده بوديم
اما هرچه ميگفتم «بابا نان داد»، به روى كاغذ نمىآورد.
كنارش كه نشستم و علت را جويا شدم، با چشمانى لبريز از حيرت پاسخ داد كه
«آخر بابا فقط نان را ميگيرد»
❄️❄️طرح یلدا در کوچههای فقر❄️❄️
✳️ در این طرح به همیاری شما عزیزان نیاز است. میتوانید به هر میزان در این طرح سهیم باشید:
⬅️حساب جاری جام بانک ملت٬ شعبه هجرت، به نام جمعیت امام علی
۵۷۷۴۶۸/۹۴
⬅️شماره کارت ۱۶ رقمی
۶۱۰۴۳۳۷۷۷۰۰۳۱۳۰۸
⬅️واریز اینترنتی:
http://donate.sosapoverty.org/yalda
#یلدا #نوشته_اعضای_داوطلب #لب_خط
yon.ir/08p6
"نان" را هم مينوشت
"داد" را هم با هم كار كرده بوديم
اما هرچه ميگفتم «بابا نان داد»، به روى كاغذ نمىآورد.
كنارش كه نشستم و علت را جويا شدم، با چشمانى لبريز از حيرت پاسخ داد كه
«آخر بابا فقط نان را ميگيرد»
❄️❄️طرح یلدا در کوچههای فقر❄️❄️
✳️ در این طرح به همیاری شما عزیزان نیاز است. میتوانید به هر میزان در این طرح سهیم باشید:
⬅️حساب جاری جام بانک ملت٬ شعبه هجرت، به نام جمعیت امام علی
۵۷۷۴۶۸/۹۴
⬅️شماره کارت ۱۶ رقمی
۶۱۰۴۳۳۷۷۷۰۰۳۱۳۰۸
⬅️واریز اینترنتی:
http://donate.sosapoverty.org/yalda
#یلدا #نوشته_اعضای_داوطلب #لب_خط
yon.ir/08p6
🔸 توپ به جای فندک
وارد کوچهها که میشی پر از بچه س با نگاه هایی معصوم و پر از عشق به سمتت میان، همه شون دستای کوچولوشون و میارن که دستت و بگیرن. به دستاشون که نگاه میکردم جای سوختگی بود حتی بعضی ها روی صورتشون.
اسباب بازی دیگه ای ندارن و با فندک بازی میکنن. همدگیه رو می سوزوندن و این شده یه بازی .
گیج میشم. بین این همه تفاوتی که ازش بیخبر بودم. بهشون توپ میدیم و میریم تو پارک بازی میکنیم. بیشتر میخندن. کودکم تازه بازی کردن یاد گرفته ...
❄️❄️طرح یلدا در کوچههای فقر❄️❄️
✳️ در این طرح به همیاری شما عزیزان نیاز است. میتوانید به هر میزان در این طرح سهیم باشید:
⬅️حساب جاری جام بانک ملت٬ شعبه هجرت، به نام جمعیت امام علی
۵۷۷۴۶۸/۹۴
⬅️شماره کارت ۱۶ رقمی
۶۱۰۴۳۳۷۷۷۰۰۳۱۳۰۸
⬅️واریز اینترنتی:
http://donate.sosapoverty.org/yalda
#یلدا #نوشته_اعضای_داوطلب #لب_خط
yon.ir/o2tj
وارد کوچهها که میشی پر از بچه س با نگاه هایی معصوم و پر از عشق به سمتت میان، همه شون دستای کوچولوشون و میارن که دستت و بگیرن. به دستاشون که نگاه میکردم جای سوختگی بود حتی بعضی ها روی صورتشون.
اسباب بازی دیگه ای ندارن و با فندک بازی میکنن. همدگیه رو می سوزوندن و این شده یه بازی .
گیج میشم. بین این همه تفاوتی که ازش بیخبر بودم. بهشون توپ میدیم و میریم تو پارک بازی میکنیم. بیشتر میخندن. کودکم تازه بازی کردن یاد گرفته ...
❄️❄️طرح یلدا در کوچههای فقر❄️❄️
✳️ در این طرح به همیاری شما عزیزان نیاز است. میتوانید به هر میزان در این طرح سهیم باشید:
⬅️حساب جاری جام بانک ملت٬ شعبه هجرت، به نام جمعیت امام علی
۵۷۷۴۶۸/۹۴
⬅️شماره کارت ۱۶ رقمی
۶۱۰۴۳۳۷۷۷۰۰۳۱۳۰۸
⬅️واریز اینترنتی:
http://donate.sosapoverty.org/yalda
#یلدا #نوشته_اعضای_داوطلب #لب_خط
yon.ir/o2tj
دختركى شاداب بود با موهاى خرمايى و رها،
لبخند هايى به وسعت آسمان
چشمانى به روشنى مهتاب.
شيطنتى دوست داشتنى كه با پريدن به اين سو آن سو غصه را زير پاهاى كوچكش له ميكرد و ميدويد و ميخواند و ميرقصيد.
اشتياق يادگيرى اش سيرى ناپذير بود، از هرچه ميديد هزار سوال بيرون ميكشيد و براى هر ثانيه از آيندهاش هزار رويا ميبافت.
از سرمشق دادن تا ساختن سقف هايى كه چكه نكند...
آن اواخر اما بيشتر از همه دوست داشت دكتر بشود،
درس علومش را زير و رو ميكرد و با اشتياق هر هفته از تحسين معلمش برايم تعريف ميكرد. براى يادگيرى معالجه بيمارىهايى كه دور و نزديكش ميديد لحظه شمارى ميكرد...
حتى فكر ميكرد روپوش سفيد و تميز دكترها چقدر به قامت ظريفش خواهد آمد!
نيمههاى سال تحصيلى چهارمش بوديم، نميدانم هوا سرد بود يا آن روز را با لرزه به خاطر مى آورم... از يك پنجشنبه به بعد هرچه منتظرش شدم نيامد.
حالش را كه جويا شدم، فهميدم سپيدى روپوش پزشكى رويايش را، با سپيدى لباس عروس عوض كردند...
#سمینار_ازدواج_کودکان #حاشیه_نشینی #نوشته_اعضای_داوطلب #لب_خط
🔸۲۰ آذر (ساعت ۱۳ الی ۱۷) و ۲۱ آذر (ساعت ۱۰ الی ۱۷)
🔸سالن ابن خلدون علوم اجتماعی دانشگاه تهران
➡️ nochildmarriage.sosapoverty.org
goo.gl/KbxqK4
لبخند هايى به وسعت آسمان
چشمانى به روشنى مهتاب.
شيطنتى دوست داشتنى كه با پريدن به اين سو آن سو غصه را زير پاهاى كوچكش له ميكرد و ميدويد و ميخواند و ميرقصيد.
اشتياق يادگيرى اش سيرى ناپذير بود، از هرچه ميديد هزار سوال بيرون ميكشيد و براى هر ثانيه از آيندهاش هزار رويا ميبافت.
از سرمشق دادن تا ساختن سقف هايى كه چكه نكند...
آن اواخر اما بيشتر از همه دوست داشت دكتر بشود،
درس علومش را زير و رو ميكرد و با اشتياق هر هفته از تحسين معلمش برايم تعريف ميكرد. براى يادگيرى معالجه بيمارىهايى كه دور و نزديكش ميديد لحظه شمارى ميكرد...
حتى فكر ميكرد روپوش سفيد و تميز دكترها چقدر به قامت ظريفش خواهد آمد!
نيمههاى سال تحصيلى چهارمش بوديم، نميدانم هوا سرد بود يا آن روز را با لرزه به خاطر مى آورم... از يك پنجشنبه به بعد هرچه منتظرش شدم نيامد.
حالش را كه جويا شدم، فهميدم سپيدى روپوش پزشكى رويايش را، با سپيدى لباس عروس عوض كردند...
#سمینار_ازدواج_کودکان #حاشیه_نشینی #نوشته_اعضای_داوطلب #لب_خط
🔸۲۰ آذر (ساعت ۱۳ الی ۱۷) و ۲۱ آذر (ساعت ۱۰ الی ۱۷)
🔸سالن ابن خلدون علوم اجتماعی دانشگاه تهران
➡️ nochildmarriage.sosapoverty.org
goo.gl/KbxqK4
🌏🕊🗣 @imamalisociety
از مشکلات اصلی شوش وجود اماکن ناامن و فضاهای بیدفاع شهری است. بخشی از ناامنی و آسیبهای اجتماعی در محله به دلیل تنگ و باریک و کم نور بودن کوچههاست. علاوه بر این حضور گروههایی با آسیب اعتیاد و زبالهگردها و همچنین معضل خیابان خوابی و استعمال موادمخدر، متاسفانه آسیبی جدی برای اهالی خصوصا کودکان به همراه دارد.
#لب_خط #شوش #اعتیاد
goo.gl/rjj5Xn
از مشکلات اصلی شوش وجود اماکن ناامن و فضاهای بیدفاع شهری است. بخشی از ناامنی و آسیبهای اجتماعی در محله به دلیل تنگ و باریک و کم نور بودن کوچههاست. علاوه بر این حضور گروههایی با آسیب اعتیاد و زبالهگردها و همچنین معضل خیابان خوابی و استعمال موادمخدر، متاسفانه آسیبی جدی برای اهالی خصوصا کودکان به همراه دارد.
#لب_خط #شوش #اعتیاد
goo.gl/rjj5Xn
🌏🕊🗣 @imamalisociety
امروز واسه بردن دختربچه ها به سالن ژیمناستیک به "خانه علم" رفته بودم. همه شون شیش تا هفت سال سن دارن. قبل از رفتن دم ماشین ایستاده بودم. سه تا از اونا عقب نشسته بودن. بازی بچه ها این بود که هی شیشه رو بدن بالا، بدن پایین، بگن: " هی بچه جون نکن! شیشه رو کثیف کردی"، "برو نمیخوام. گند زدی به شیشه!" یا بگن: "برو بابا! فال نمیخوایم." و غش غش میخندیدن. چقدر خوشحال بودن که مثلا جاشون عوض شده بود. این بار من دخترک شیشه پاک کن و فال فروش بودم و اونا راننده ماشین! اما ساعتی بعد ... دوباره اونا سر چهارراه بودن با شیشه پاک کنها و فال هاشون؛ و زخم زبون هایی که هیچ وقت از گزندش در امون نبودن!
#دلنوشته_اعضای_داوطلب #لب_خط
goo.gl/JwqPJU
امروز واسه بردن دختربچه ها به سالن ژیمناستیک به "خانه علم" رفته بودم. همه شون شیش تا هفت سال سن دارن. قبل از رفتن دم ماشین ایستاده بودم. سه تا از اونا عقب نشسته بودن. بازی بچه ها این بود که هی شیشه رو بدن بالا، بدن پایین، بگن: " هی بچه جون نکن! شیشه رو کثیف کردی"، "برو نمیخوام. گند زدی به شیشه!" یا بگن: "برو بابا! فال نمیخوایم." و غش غش میخندیدن. چقدر خوشحال بودن که مثلا جاشون عوض شده بود. این بار من دخترک شیشه پاک کن و فال فروش بودم و اونا راننده ماشین! اما ساعتی بعد ... دوباره اونا سر چهارراه بودن با شیشه پاک کنها و فال هاشون؛ و زخم زبون هایی که هیچ وقت از گزندش در امون نبودن!
#دلنوشته_اعضای_داوطلب #لب_خط
goo.gl/JwqPJU
Forwarded from باشگاه ورزشی پرشین
⚽️⚽️⚽️
بازیکن پرشین #لب_خط به خاطر شکافته شدن ابروش نمیتونست بازی رو ادامه بده. نیمکت ذخیرهها هم خالی بود و باید ده نفره ادامه میدادن. مربی #پاکدشت هم فورواردش رو کنار گذاشت تا ده به ده بازی ادامه پیدا کنه.
اینجا #لیگ_پرشین هست. جایی که جوانمردی حرف اول رو میزنه 💚
yon.ir/olXhY
~~~~~~~
@persiansportsclub
بازیکن پرشین #لب_خط به خاطر شکافته شدن ابروش نمیتونست بازی رو ادامه بده. نیمکت ذخیرهها هم خالی بود و باید ده نفره ادامه میدادن. مربی #پاکدشت هم فورواردش رو کنار گذاشت تا ده به ده بازی ادامه پیدا کنه.
اینجا #لیگ_پرشین هست. جایی که جوانمردی حرف اول رو میزنه 💚
yon.ir/olXhY
~~~~~~~
@persiansportsclub