⭕️⭕️ چك 500000دلاری 💵💵
روی نيمكتی در پارك نشسته بود و سرش را بينِ دستانش گرفته بود و به اين فكر میكرد كه آيا میتواند شركتش را از ورشكستگی نجات دهد يا نه.. بدهیِ شركت خيلی زياد شده بود و راهی براي بيرون آمدن از اين وضعيت نداشت. طلبكارها دائماً پيگيرِ طلبِ خود بودند. فروشندگانِ موادِ اوليه هم تقاضای پرداخت براساسِ قرارداهای بسته شده را داشتند.
ناگهان پيرمردی كنارِ او روی نيمكت نشست و گفت: «به نظر مياد خيلی ناراحتی!»
بعد از شنيدنِ حرفهای مدير، پيرمرد گفت: «من میتونم كمكت كنم.»
نامِ مدير را پرسيد و يك چك برای او نوشت و داد به دستش و گفت: «اين پول رو بگير. يك سال بعد همين موقع بيا اينجا و اون موقع میتونی پولی كه بهت قرض دادم رو برگردونی.» بعد هم از آنجا دور شد.
مديرِ شركت در حالِ ورشكستگی، يك چك 500000 دلاری در دستش ديد كه امضاء جان دي. راكفلر داشت، يكي از ثروتمندترين مردان روي زمين.
💯 با خود فكر كرد: «حالا میتونم تمامِ مشكلاتِ مالیِ شركت رو در عرضِ چند ثانيه برطرف كنم.»
💥 اما تصميم گرفت فعلاً چك را نقد نكند و آن را در جای امنی نگه دارد. همين كه ميدانست اين چك را دارد، اشتياق و توانِ تازهای برای نجاتِ شركت پيدا كرد.
🙌 توانست از طلبكاران برای پرداختهای عقبافتاده فرصت بگيرد. چند قراردادِ جديد بست و چند سفارشِ فروش بزرگ دريافت كرد. در عرضِ چند ماه توانست تمام بدهيها را تسويه كند و شركت به سودآوریِ دوباره رسيد.
🔶 دقيقاً يك سال بعد از اتفاقی كه در پارك برايش پيش آمده بود، با چکِ نقد نشده به پارك رفت و روی همان نيمكت نشست. راكفلر آمد اما قبل از اينكه بخواهد چك را به او بازگرداند و داستانِ موفقيتش را براي او تعريف كند، پرستاری آمد و راكفلر را گرفت و فرياد زد: «گرفتمش!» بعد به مدير نگاه كرد و گفت: «اميدوارم شما را اذيت نكرده باشد. اين پيرمرد هميشه از آسايشگاه فرار میكند و به مردم میگويد كه راكفلر است...!!»
✅ مدير تازه فهميد، اين پول نبود كه شرايط او را تغيير داد بلكه...
👈 #اعتماد_به_نفس به وجود آمده در او بود كه قدرتِ لازم برای نجاتِ شركت را به او داده بود.
🆔 @babakbahmankhah2020
روی نيمكتی در پارك نشسته بود و سرش را بينِ دستانش گرفته بود و به اين فكر میكرد كه آيا میتواند شركتش را از ورشكستگی نجات دهد يا نه.. بدهیِ شركت خيلی زياد شده بود و راهی براي بيرون آمدن از اين وضعيت نداشت. طلبكارها دائماً پيگيرِ طلبِ خود بودند. فروشندگانِ موادِ اوليه هم تقاضای پرداخت براساسِ قرارداهای بسته شده را داشتند.
ناگهان پيرمردی كنارِ او روی نيمكت نشست و گفت: «به نظر مياد خيلی ناراحتی!»
بعد از شنيدنِ حرفهای مدير، پيرمرد گفت: «من میتونم كمكت كنم.»
نامِ مدير را پرسيد و يك چك برای او نوشت و داد به دستش و گفت: «اين پول رو بگير. يك سال بعد همين موقع بيا اينجا و اون موقع میتونی پولی كه بهت قرض دادم رو برگردونی.» بعد هم از آنجا دور شد.
مديرِ شركت در حالِ ورشكستگی، يك چك 500000 دلاری در دستش ديد كه امضاء جان دي. راكفلر داشت، يكي از ثروتمندترين مردان روي زمين.
💯 با خود فكر كرد: «حالا میتونم تمامِ مشكلاتِ مالیِ شركت رو در عرضِ چند ثانيه برطرف كنم.»
💥 اما تصميم گرفت فعلاً چك را نقد نكند و آن را در جای امنی نگه دارد. همين كه ميدانست اين چك را دارد، اشتياق و توانِ تازهای برای نجاتِ شركت پيدا كرد.
🙌 توانست از طلبكاران برای پرداختهای عقبافتاده فرصت بگيرد. چند قراردادِ جديد بست و چند سفارشِ فروش بزرگ دريافت كرد. در عرضِ چند ماه توانست تمام بدهيها را تسويه كند و شركت به سودآوریِ دوباره رسيد.
🔶 دقيقاً يك سال بعد از اتفاقی كه در پارك برايش پيش آمده بود، با چکِ نقد نشده به پارك رفت و روی همان نيمكت نشست. راكفلر آمد اما قبل از اينكه بخواهد چك را به او بازگرداند و داستانِ موفقيتش را براي او تعريف كند، پرستاری آمد و راكفلر را گرفت و فرياد زد: «گرفتمش!» بعد به مدير نگاه كرد و گفت: «اميدوارم شما را اذيت نكرده باشد. اين پيرمرد هميشه از آسايشگاه فرار میكند و به مردم میگويد كه راكفلر است...!!»
✅ مدير تازه فهميد، اين پول نبود كه شرايط او را تغيير داد بلكه...
👈 #اعتماد_به_نفس به وجود آمده در او بود كه قدرتِ لازم برای نجاتِ شركت را به او داده بود.
🆔 @babakbahmankhah2020
🌷 هرشب بخوانید :
✅ من انسانی هستم، امیدوار و خوش بین😇
❌ترس و تشویش و تردید را از خود دور میسازم
و جای آن را #امید و #اعتماد_به_نفس مینشانم💪
🌙 شبتون خوش
🆔 @babakbahmankhah2020
✅ من انسانی هستم، امیدوار و خوش بین😇
❌ترس و تشویش و تردید را از خود دور میسازم
و جای آن را #امید و #اعتماد_به_نفس مینشانم💪
🌙 شبتون خوش
🆔 @babakbahmankhah2020